دلتنگی....
نمیدانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟!
نمیدانم تو را بخوانم که برگردی یا خودم را دعا کنم که بیایم؟!
از این بسوزم که نیستی یا از ان بنالم که چرا هستم؟!
هیچ میگویی اسیری داشتی حالش چه شد؟
احوالش چه شد؟
دلم تنگ است نمیدانم در تنهایی پناه ارم کدامین سوی
پریشان حالم و بیتاب میگریم و قلبن بی امان محتاج مهر توست
نمیدانی چه غمگین رهسپار لحظه های بیقرارم
من به دنبال تو همچون کودکی هستم...
پ.ن:دلتنگ میشود این دلم گاهی.
خیلی ساده.......
+ نوشته شده در جمعه ۲۷ خرداد ۱۳۹۰ ساعت 18:36 توسط M
|